||مرا به مرگ بخوان||

مرا به مرگ بخوان
به سوی دنیایی که آواز قو تا ابدیت ادامه دارد
مرا به مرگ بخوان،به خاک، به آنجا که وطن آباد است
مرا به تاریکی ای بخوان،که به یقین پس از آن روشنایی مطلق میرسد
مرا به تباهی بخوان،به آنجایی که آرزوها جان میگیرند
نغمه به نغمه،سرگردانانیم در این سمفونی بی انتها
در پوچی و آشفتگی که تا روز ازل ادامه دارد
اوج و فرود،سکون و خروش ، در هر نوای سرد مرگ،در زندگی
رقصی است بی هدف،به مانند نگریستن به آینه ای در شب تاریک،که جز از بازتاب برق چشمانت چیزی را نمایان نمیسازد
به سوی تاریکی،برای رسیدن به برق خیال
و مرا بخوان
مرا بخوان و رها کن، طناب هایم را ببر،طناب هایی که مرا میرقصاند، جدایم کن
بگذار رها باشم، در ابدیتی ناپیدا
اینبار کسی فداکاری میکند،آرزویی را میخشکاند، عشقی را میمیراند و بخوان
و مرا به مرگ بخوان...
دیدگاه ها (۰)

- شبِ سیاه؛ سنگ فرش‌هایِ پارک بی‌جان شده‌اند یا پاهایِ من دا...

الان جاییم که خودم،خودمو لایق برقراری ارتباط با دیگران نمیدو...

تو کسی هستی که متفاوت استاما می‌خواهد شبیه به دیگران باشد،و ...

عنکبوت آینه‌ای با شیوه منحصر به فردش در تنیدن تار، یکی از هن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط